بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : بررسی تحلیلی بندهای منشور کوروش (جمع بندی)
بخش مجری کنفرانس : پژوهش های تاریخی
استاد ارائه دهنده: جناب آقای محمد مهدوی
مراجعه میکنیم به ۲۵۰۰ سال پیش:
تمدن بابل / منطقه انشان
مرکز تمدن دنیای آن زمان:
بابل (عربی: بابل، اکدی: Babili ، سومری: KÁ.DINGIR.RA، عبری: בָּבֶל,، یونانی: Βαβυλών) یک شهر اکدی بود که در سال ۱۸۶۷ قبل از میلاد توسط سلسله آموری در بین النهرین ایجاد شد. بقایای آن در الهلال در استان بابل کشور عراق در ۸۵ کیلومتری جنوب بغداد است. این شهر به صورت کامل تخریب شده است و تنها بقایای باقیمانده از آن مقداری گل و آجرهای تخریب شده است. این شهر بر روی رود فرات بنا شده بود و قسمتی از شهر در یک طرف و قسمت دیگر در طرف دیگر فرات قرار داشت.(بابل/دولت شهر)
تصویر از گوگل مپ از استان بابل کنونی در عراق:
شهر بابل در حال بازسازی:
شبیه سازی نقشه شهر بابل قدیم :
شبیه سازی شکل دروازه شهر بابل قدیم:
نبونئید :
نَبونید (نَبونیدوس) آخرین شاه در سنت پادشاهی بابل است که پس از شکست از کورش هخامنشی، به پادشاهی او و استقلال کشورش پایان داده میشود. او به مدت هفده سال از سال ۵۵۶ تا سال ۵۳۹ پیش از میلاد شاه بابل بود.
نبونئید، روحانی (و بقولی فرماندارزادهای) بود که بدون تبار شاهانه و با گزینش مجمع روحانیان به پادشاهی انتخاب شده بود. مادر او کاهن نیایشگاه سـیـن (خدای ماه) در شهر سیپار بود و خود او نیز به پیروی از مادر، شیفتگی و دلبستگی فراوانی به خدای ماه داشت. این دلبستگی شدید به سین و دوری گزیدن از پرستش مردوک به عنوان خدای بزرگ که از محتوای منشور او هویدا است، واکنشها و نارضایتیهایی را در بابل فراهم آورده بود.
نمای جلو کتیبه نبونئید- کورش
عکس از موزه بریتانیا
گالری ۵۵، قفسه ۱۵
شماره اثر: ANE 35382 H
سال ششم (۵۵۰/ ۵۴۹):
شاه آسـتـیـاگ (در متن بابلی: ایـشْـتـومِـگـو) سپاهش را فراخواند. آنان بسوی کورش (در متن بابلی: کـورَش)، شاه اَنـشـان به پیش تاختند تا به نبردی پیروزمندانه با او در آیند. اما سپاهیان آسـتـیـاگ بر شاه خود شوریدند. او را به زنجیر کشیده و به کورش سپردند.
کورش، بسوی کشور هَـگـمَـتـانـه/ همدان (در بابلی: اَگَـمـتَـنـو) پیش تاخت. سرای پادشاهی او را تصرف کرد. سیم و زر، و دیگر کالاهای گرانبهای کشور هـگـمـتـانـه را به غنیمت برگرفت و به اَنـشـان برد. اشیای ارزشمندی از . . .
سال هفتم (۵۴۹/ ۵۴۸):
شاه در تِما اقامت گزیده بود. اما ولیعهد، بلندپایگان و سپاهیان در اَکَد بودند.
سال نهم (۵۴۷/ ۵۴۶):
در ماه نیسانو، کوروش شاه پارس، سپاهش را فراخواند و در پایینتر از شهر اَربیل (آربِـلا) از رود دجـلـه گذر کرد. در ماه آجَرو (اردیبهشت) او بسوی کشور( لـیدیه/ لیکیه) پیش تاخت. شاه آنجا را بکشت و داراییهای او را بگرفت. او در آنجا پادگانی برای خود بنیان نهاد. آنگاه شاه و سپاهیانش در آن پادگان بماندند.
سال یازدهم (۵۴۵/ ۵۴۴):
شاه در تِما اقامت گزیده بود. اما ولیعهد، بلندپایگان و سپاهیان در اَکَد بودند.
سال هفدهم حکومت نبونئید(۵۳۸/۵۳۹):
در ماه تَشریتو مهر هنگامی که کورش به سپاه اکد در شهر اُپیس (شاید در جای بغداد امروزی) بر کرانه رود دجله حمله کرد؛ مردمان شهر اَکَد بگریختند. اما او (کورش) همه مردمان شهر را از دم بکشت.
در روز پانزدهم، سیپار بدون جنگ تصرف شد. نَبونید بگریخت.
بندهای منشور کوروش:
۱) آن هنگام که مردوک، پادشاه همه آسمان و زمین که دریَش ِ دشمنانش را ویران میکند.
۲) با دانایی گسترده، … کسی که گوشه های جهان را زیر نظر دارد،
۳) فرزند ارشد او بِلشَزَر، فرومایه ای به سروری سرزمینش گمارده شد
۴) اما او (نبونئید) فرمانروایی ساختگی بر آنان قرار داد
۵) نمونه ای ساختگی از اسگیل ساخت وبرای شهر اور و دیگر جایگاه های مقدس فرستاد.
مردوخ یا مردوک:
مردوک یا مردوخ یکی از خدایان باستانی تمدن بابل است. در تمدن بابلیان مردوک به عنوان خدای باروری و آفرینش مطرح است. او در دوره حمورابی بهعنوان محافظ بابل به شمار میرفت. مردوک فرزند انکی خدای آبها و جانشین آنو خدای خدایان میباشد. در اساطیر بین النهرین و در پی توسعه اقتدار سیاسی بابل، مردوک صفات بیشتر خدایان بین النهرین را گرد آورد و به رئیس خدایان بابلی، آفریدگار انسان، نور و زندگی بدل شد. او را گاه در ردای جواهر دوخته و با عصا و حلقه پادشاهی مجسم کردهاند.
در سال ۴۸۴ پیش از میلاد، خشایارشا ضمن سرکوب شورش بابل، استحکامات دفاعی آنجا را نابود کرده و مجسمه خدای مردوخ را تخریب نمود. (مردوک/ویکی پدیا)
اسگیل یا اسگیله Esagil :
اِسگیلَ بهمعنای «خانه [پرستشگاه]ی که سر بَرافراشته»، نام پرستشگاهی بزرگ و باشکوه برای مردوک و همسرش صرپانیتوم در شهر بابِل است. این پرستشگاه در زمینی به مساحت ۳۸۵٫۰۰۰ متر مربع جای داشته است و دارای زیگوراتی هفت طبقه بهنام «اِ.تِمِن.اَن.کی» (بهمعنای «خانه/پرستشگاه پایهٔ آسمان و زمین») به درازای هر قاعده حدود ۹۰ متر و ارتفاع حدود ۷۰ متر مربع بودهاست.
بنایی عظیمی هفت طبقه که در طبقه آخر مردوک قرار داشته .
۶) آیینهایی که شایسته آنان (خدایان/پرستشگاهها) نبود. پیشکشی هایی ناپاک گستاخانه هر روز یاوه سرایی میکرد و به شیوهای اهانت آمیز
۷) اوپیشکشی های روزانه را باز داشت. او درآیین ها دست برد و درون پرستشگاه ها برقرارکرد. در اندیشه اش به ترس از مردوک -شاه خدایان- پایان داد.
۸) هر روز به شهرش شهر مردوک بدی روا می داشت. همه مردمانش را مردمان مردوک را با یوغی رها نشدنی به نابودی کشاند
۹) انلیلِ خدایان مردوکاز شکوِه ایشان بسیار خشمگین شد، و قلمرو آنان. خدایانی که درون آنها می زیستند محراب هایشان را رها کردند،
۱۰) خشمگین از اینکه او نبونئید آنان را(خدایان غیر بابلی) به (شهر) شواَنّهَ (بابل) وارد کرده بود. مردوکِ بلند[پایه، انلیلِ خدایان] برحم آمد. (او) به همه زیستگاههایی که جایگاههای (مقدس) شان ویران گشته بود.
تمام خدایان مناطق سرزمین تحت حکومت بابل را جمع آوری کرده و اینها در گاری هایی زندان شکل به بابل آورده بود.
این چنین واقعه ای در تورات ذکر شده:
۱۱) و مردم سرزمین سومر و اَکد که همچون کالبد مردگان شده بودند، اندیشه[اش] را بگردانید (و) بر آنان رحم آورد. او همه سرزمینها را جست و بررسی کرد.
۱۲) شاهی دادگر را جستجو کرد که دلخواهش باشد. او کورش، شاه (شهر) انشان را به دستانش گرفت و او را به نام خواند، (و) شهریاری او را بر همگان به آوای بلند بَرخواند.
۱۳) او (مردوک) سرزمین گوتی و همه سپاهیان مادی را در برابر پاهای او (کورش) به کرنش درآورد و همه مردمان سرسیاه عامه مردم را که (مردوک) به دستان او (کورش) سپرده بود،
۱۴) به دادگری و راستی شبانی کرد. مردوک، سرور بزرگ، که پرورنده مردمانش است، به کارهای نیک او (کوروش) و دل راستینش به شادی نگریست.
۱۵) و او را فرمان داد تا بسوی شهرش (شهر مردوک)، بابل، برود. او را واداشت تا راه شهر تینتیر بابل را در پیش گیرد و همچون دوست و همراهی در کنارش گام برداشت.
میگه در راه مردوک مثل دوست او (کوروش) را همراهی میکرد تا برسن به بابل
۱۶) سپاهیان گسترده اش که شمارشان همچون آب یک رودخانه شمردنی نبود، پوشیده در جنگافزارهایشان در کنارش روان بودند.
تعریف از سپاهیانش میکنه که بیشمار بودند مثل یک رودخانه که ته نداره انواع جنگ افزارها هم داشتند یعنی تا دندان مسلح بودند.
۱۷) (مردوک) او (کوروش) را بدون جنگ و نبرد، به درون شهرِ شواَنّهَ (بابل) وارد کرد (و) شهرش، بابل را از سختی رهانید. او (مردوک) نبونئید، شاهی را که از او نمیهراسید، در دستش (دست کورش) نهاد.
۱۸) همه مردم بابل، تمامی سرزمین سومر و اَکد، بزرگان و فرمانبرداران در برابرش کرنش کردند (و) بر پاهایش بوسه زدند، از پادشاهی او شادمان گشتند (و) چهره هایشان درخشان شد.
همه مردم بابل اومدند.بزرگان و فرمانبردران – اشراف و سرمایه داران – سران حکومتی که کوروش آنها را تطمیع کرده بود.میگه همین ها بر پای من بوسه زدند. یعنی همین هایی که با کوروش همکاری کردند برای تحویل دادن شهر پای کوروش هم بوسیدند.
۱۹) آنان (مردوک)، سروری را که با یاری اش به مردگان زندگی بخشید و آنکه همه را از سختی و دشواری رهانید، شادمانه ستایش کردند و نامش را ستودند.
ترجمه بند ۱۹:
هر پادشاه و یا فرماندهی که در نبردی پیروز میشد پیروزشدگان فریاد زنده باد خداشون را سر می دادند.
کفار مکه بعد پیروزی در جنگ زنده باد هبل سرمیدادند.
اینجا هم کوروش و ارتش او با فریاد زنده باد مردوک میداند و طرفداران هم همین شعار را سرمیدادند.
یک سوال از کورش:
داریوش در بند شانزدهم از ستون اول کتیبه بیستون گزارش میکند که شخصی به نام نَدینتوبِل که خود را پسر نبونید معرفی میکرد، قیام کرد و با حمایت همه مردم شاه بابل شد. داریوش چند ماه بعد و در بند چهاردهم از ستون سوم همان کتیبه مجدداً گزارش میکند که شخص دیگری نیز به نام اَرَخَه که خود را پسر نبونید معرفی میکرد، قیام کرد و با حمایت همه مردم شاه بابل شد. هر دوی این قیامها توسط لشکرکشی داریوش سرکوب شدند.
حال سؤال اینجاست که تناقض بین گزارشهای کورش و داریوش چگونه حل میشود؟ اگر مردم از نبونید ناراضی بوده و خواهان کورش بودهاند، چگونه است که دو نفر میتوانند با ادعای انتساب خودشان به نبونید (که علیالقاعده باید منفور باشد)، اینچنین محبوبیت مردمی کسب کنند و قیام کنند و حکومت را در دست گیرند.
کسانی که از تجاوزگران و جهانگشایان دفاع میکنند و اعمال آنان را با لطائف الحیلی توجیه مینمایند، اگر فرصت و امکانش را بدست آورند، همان اعمال ضدبشری را تکرار میکنند.
۲۰) منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اَکد، شاه چهارگوشه جهان.
می گوید شاه جهان بعد تاکید میکنه چهارگوشه جهان! خیلی از پادشاهان برای بزرگ نمایی خودشون برای مردم، این صفت را بخودشون می دادند، مثلا همین اواخر پادشاه عیاش صفت قبله عالم را بخودشون می دادند.
۲۱) پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نوه کورش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نواده چیش پیش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان،
۲۲) دودمان جاودانه پادشاهی، که خدایان بِل و نَبو فرمانرواییش را دوست میدارند (و) پادشاهی او را با دلی شاد یاد میکنند. آنگاه که با آشتی به درون بابل در آمدم.
حالا باز کارکرد خدایان سنگی را بیشتر متوجه میشویم.
۲۳) جایگاه سروری (خود) را با جشن و شادمانی در کاخ شاهی برپا کردم. مردوک، سرور بزرگ، قلب گشاده کسی که بابل را دوست دارد، همچون سرنوشتم به من [بخشید] (و) من هر روز ترسان در پی نیایش اش بودم.
۲۴) سپاهیان گستردهام با آرامش درون بابل گام برمی داشتند. نگذاشتم کسی در همه [سومر و] اَکد هراس آفرین باشد.
۲۵) در پیِ امنیت شهرِ بابل و همه جایگاههای مقدسش بودم. برای مردم بابل که بر خلاف خواست خدایان یوغی بر آنان نهاده بود که شایسته شان نبود، بت ها در زنجیر و در قفس قرار داده شده بودند
۲۶) خستگی هایشان را تسکین دادم (و) از بندها (؟) رهایشان کردم. مردوک، سرور بزرگ، از رفتار [نیک من] شادمان گشت (و)
۲۷) به من کوروش، شاهی که از او میترسد و کمبوجیه پسر تنی[ام و به] همه سپاهیانم،
۲۸) برکتی نیکو ارزانی داشت، تا با آرامش، شادمانه در حضورش باشیم. به [فرمان] والایش، همه شاهانی که بر تختها نشستهاند،
۲۹) از هر گوشه (جهان)، از دریای بالا تا دریای پایین، آنانکه در [سرزمینهای دور دست] میزیند، (و) شاهان سرزمین اَمورّو که در چادرها زندگی میکنند، همه آنان،
چادر نشینان آمور در شمال لبنان کنونی
۳۰) باج سنگینشان را به بابل آوردند و بر پاهایم بوسه زدند. از [شواَنّهَ] (بابل) تا شهر آشور و شوش،
۳۵) هر روز در برابر (خدایان) بِل و نَبو، روزگاری دراز (=عمری طولانی) برایم خواستار شوند (و) کارهای نیکم را یادآور شوند و به مردوک، سرورم، چنین گویند که ”کورش، شاهی که از تو میهراسد و کمبوجیه (پسرش)
۳۶) باشد که آنان تا روزگاران دراز سهمیه دهندگان نیایشگاه هایمان باشند“ و باشد که مردمان بابل شاهیِ مرا بستایند. من همه سرزمینها را در صلح امنیت نشاندم.
۳۷) غاز، دو مرغابی و ده کبوتر، بیشتر از [پیشکشی پیشینِ] غازها و مرغابیها و کبوترهایی که
۳۸) روزانه افزودم. در پی استوار کردن بارویِ دیوار ایمگور-انلیل، دیوار بزرگ بابل برآمدم
۳۹) دیواری از آجر پخته، بر کناره خندقی که شاهی پیشین ساخته بود، ولی ساختش را به پایان نبرده بودکار آن را به پایان بردم.
۴۰) که شهر را از بیرون در بر نگرفته بود، که (هیچ) شاهی پیش از من با کارگرانِ به بیگاری گرفته شده سرزمینش در بابل نساخته بود.
۴۱) آن را با قیر و آجر پخته از نو برپا کردم و ساختش را به پایان رساندم.
۴۲) دروازههای بزرگ از چوبهای سِدر با روکش مفرغین. من همه آن درها را با آستانه ها و قطعات مسی کار گذاردم.
۴۳) کتیبهای از آشوربانیپال، شاهی پیش از من، بر آن نوشته شده بود، درون آن دیدم.
۴۴) در جای خود نهادم. باشد که مردوک، سرور بزرگ، همچون هدیهای به من عطا کند زندگانی دراز، و عمری کامل،
۴۵) تختی ایمن و سلطنتی پایدار، و باشد که من در قلبت تا به جاودان.
تحلیلتان عالی بود بنده هم معتقدم در زمان فروپاشی آشور یک توطئه داخلی صورت گرفته و هخامنشها توانسته اند کودتایی در داخل آشور بکنند در واقع پرسپولیس بهتر هست آشور پلیس نامیده شود
این سلسله هیچ نشانه های حکومتی دیگری غیر از تخت جمشید ناقص الخلقه در کشورمان ندارد یا آنها فقط توانسته اند ایلام را اشغال کنند یا پهلویها با آوردن آثاری از عراق و سایر کشورها در شیراز دست به تحریف زده اند